اشکای مامان بخاطر نی نی
سلام عزیزکم دیروز خیلی مامانتو ناراحت کردی بعد از اینکه بابا اومد و من کلی آب و آبمیوه خوردم ( در حد انفجار ) سریع آماده شدیم و رفتیم مطب دکتر ، به منشی خانم دکتر گفتم اصلآ نمی تونم تحمل کنم لطفآ منو سریع بفرستین داخل ، اون بنده خدا هم سریع فرستادم داخل و خانم دکتر گفت برو آماده شو تا بیام ، بعد بابایی هم اومد داخل مطب و خانم دکتر سونوگرافی رو شروع کرد و ژل یه شکمم زد و دستکاه رو گذاشت روی شکمم اما هر چی نگاه میکردیم شما رو نمیدیدیم یکم نگران شدم بعد بهم گفت لباسات و بپوش و بیا با هم صحبت کنیم منم که انگار دنیا رو سرم خراب شده بود با ناراحتی لباسامو پوشیدم و رفتم پیش خانم قاسمی و با هم صحبت کردیم و بهم گفت الان کی...